کوچولوی عزیزم این روزا فقط من و تو هستیم توی خونه.بابا محسن که سر کاره.من هستمو تو. راستی دیشب که خوابیده بودیم من و بابا محسن سر دو تا اسم به توافق رسیدیم. یکی آمه تیس و یکی دیگه هم باران. قبلش بابایی هر چی اسم میگفت من میگفتم نه چون دوست نداشتم هر اسمی هم من میگفتم بابایی دوست نداشت. تا اینکه دیشب این دو تا اسم رو انتخاب کردیم. فکر کنم اواخر آبان ماه به دنیا بیای عزیزم .دو روز پیش که رفتم دکتر .بهم گفت باید سزارین بشم.و سزارین 10 روز جلوتر از زایمان طبیعی هست. روز شماری میکنم برای به دنیا اومدنت.بابا محسن سرشو میزاره روی شکمم باهات حرف میزنه بوست میکنه .بهت میگه پرنسس بابا. یه چیز جالب مثل بابا محسن رقاصیااااا. چند وقت پیشتر...