فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

سارا و کوچولوش

یلدای 1402 شمال و مدرسه

یلدای 1402  چهارشنبه شب ساعت 7 هفت شب  ما حرکت کردیم به  سمت ویلا ی شمال در بابلسر به همراه پدر بزرگ و مادر بزرگم . وقتی رسیدیم ساعت 1 نیمه شب بود و ویلا خیلی خیلی سرد بود. با اینکه پدر بزرگم زودتر از ما رفته بود بخاری ها را روشن کرده بود ولی بازهم سرد بود. ما با خودمان بخاری برقی اورده بودیم و ان شب از ان هم استفاده کردیم. پدر بزرگم کرسی بزرگ و گرمی راه انداخته بود و همگی ما  شب زیر کرسی خوابیدیم. صبح بعد از خوردن صبحانه ای که پدر بزرگم ترتیب داده بود به مرکز خرید ایران کتان رفتیم و همگی ما خرید کردیم سپس به خانه برگشتیم برای ناهار. ناهارمان جوجه کبابی بود که بابام درست کرده بود. بعد از خوردن ناهار من و مادر بزرگم چیز...
6 دی 1402

تولد 9 سالگی

سلام من باران هستم امروز مامانم به من اجازه داد خودم با کمک مامانم وبلاگم را اپ کنم. امسال تولد 9 سالگی ام را با دوستان مدرسه ام با تم هالووین در خانه مان گرفتیم. من هر سال با خانواده ام جشن هالووین وکریسمس میگیریم. به همین دلیل امسال دوست داشتم جشن هالووین و تولدم باهم باشد. وسایل های تولدم را از فروشگاهی که لوازم و تم های هالووین داشت خریدیم. انجا خیلی شلوغ و کمی ترسناک بود. من اولش از ترس فقط ایستاده بودم مامانم من را بغل کرد و گفت دخترم این ها عروسک هستند و دستم را گرفت و در فروشگاه وسایل مورد نیازمان را خریدیم. من تم جادوگری را انتخاب کردم. لباس و جارو و کلاه جادوگر را خریدم. ریسه های تولدم را خودمان از گوگل دانلود کردیم و د...
13 آذر 1402

25 تیر

باران عزیزم دخترک مهربونم خانوم من مچکرم ازت که کمک حالم بودی توی این سه روز خواهرت برفین دندون دراورد همش دوست داشت بغل بشه منم دست تنها بودم کلی کمکم کردی وقت نمیکردی به بازی خودت برسی.دلم سوختیهو دیدم توی اتاق خودت تنها نشستی و حرف نمیزنی گفتم مامان چی شده گفتی حوصله م سر رفته کسی نیست با من بازی کنه منم برفین رو دادم به بابا و با شما اومدم فروشگاه بازی و بعدش فیلم دیدن.بماند که موفق نشدم فیلمو کامل با تو ببینم .امروز حسابی خسته شدی دلبرکم.ماه منیر من بی نهایت دوستت دارم.ایام تابستون که مدرسه ها تعطیل شد خیلی کمک حالم بودی.روزهای زوج کلاس تکواندو میری و کمربند سبزت هم گرفتی و یک روز در هفته هم کلاس زبان داری .دختر مهربون و دلسوزی هستی....
25 تير 1402

ولنتاین

بارانم عزیزم عشق مادر سلام اومدم تا از ولنتاینی که گذشت و ذوقش رو داشتی بگم ولنتاین امسال بابا برای شما و برفین عروسک و کیف شانسی خرید برای من هم پاستیل و شکلات.و شما خیلی غیر منتظره برای من و بابا و برفین خرید کردی از راه مدرسه که داشتی با مرمر جون برمیگشتی خونه رفتین بیرون و خرید کردین برای برفین شیشه نوتلای کوچولو که اندازه دو بند انگشت بود خریدی برای من گل سر برای بابا یه قلب پشمالوی قرمز.قربونت برم مادر از مهربونیت. چند روز پیش توی مدرسه بازارچه زده بودن از من پول گرفتی بری خرید کنی کلی ذوق داشتی وقتی برگشتی به من گفتی مامان چشماتو ببند چشمامو بستم بعد گفتی حالا باز کن وقتی باز کردم دیدم برای من شال بافت و گوشواره خریدی گفتم مامان...
4 اسفند 1401

.

باران قشنگم دختر زیبای من الان که دارم این پست رو میزارم توی اتاقت خوابیدی و مدرسه نرفتی چون پریشب تب کردی و یه کوچولو سرما خوردی گفتم امروز مدرسه نری تا ببینم حالت چطور میشه.از وقتی مدارس شروع شد همش مریض شدی که شمارشش از دستم رفته.الان که خواهرت هم دنیا اومده باید مراقب خواهرت هم باشم.سری اخر که برای یلدا رفتیم شیراز وقتی برگشتیم تهران مریض شدی خیلیییی بد بعد از شما هممون گرفتیم حتی خواهرت برفین.برفین دارو نمیتونست بخوره این خیلی سخت بود باید فقط شیر خودمو میخورد و من باید مایعات و چیزهای مقوی میخوردم تا برفین  که شیر منو میخوره خوب بشه.دکتر هم بردم هر دوتون رو.برای برفین فقط اسپری تنفسی داد و برای شما دارو.این روزها مریضیها از مدا...
8 بهمن 1401

بارانم

بارانم منو ببخش که امروز کمتر حواسم بهت بود .مامان جانم من به خاطر نی نی تو دلی استراحت مطلق شدم نتونستم بهت برسم زندگیم.امروز همش با تی وی و موبایل سرگرم بودی چقدر ناراحت شدم از اینکه امروز کمتر پیشت بودم وقتی میدیدم با خودتی دلم برا تنگ میشد صدات میزدم و بوست میکردم بعد دوباره میرفتی سمت تی وی.زندگیم ببخش منو بابت این دو روز.دو روزی که تو خونه کنارم بودی ولی انگار نبودی.بارانم بدون مامان دوستت داره عزیز دلم مامان عاشقته دختر مهربونم.دعا کن عزیزمهمه چیز خوب پیش بره.جان مادر باران مادر زندگیم سنک صبورم عاشقانه دوستت دارم.و تا عمری که دارم کنارتم نفسم.مبادا اب تو دلت تکون بخوره.مامان تا جون داره کنارته
13 ارديبهشت 1401

به استقبال سال 99

سلام زیبای من امروز دیگه به هر طریقی کارهامو برای شب عید تموم کردم. دیروز شیرینی عید درست کردم شیرینی نخودچی امروز کیک درست کردم و دیشب هم پسته هایی که قبلا داشتم بو دادم برای آجیل عید.به خاطر قرنطینه عید شیرینی و آجیل چیزهایی که توی خونه داشتم استفاده کردیم.امروز کلی بازی کردی و کلی ذوق عید داشتی همش میگفتی مامان نمیشه امروز عید باشه.لباسهای فردات هم آماده کردی و گفتی من میخوام لباس دامنی بپوشم.لاک هم امشب واست زدم که با لباس فردات ست بشه.بابا ساعت رو کوک کرده که بیدار بشیم.البته بابا زودتر خوابید من و شما تی وی دیدیم بازی کردیم و منم دوربین شارژ کردم واسه فردا.بعدش خسته شدی و رفتی خوابیدی.امروز دیوارهای اتاقت رو با شیشه پاک کن پاک کردی ...
1 فروردين 1399