فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

سارا و کوچولوش

ولنتاین

بارانم عزیزم عشق مادر سلام اومدم تا از ولنتاینی که گذشت و ذوقش رو داشتی بگم ولنتاین امسال بابا برای شما و برفین عروسک و کیف شانسی خرید برای من هم پاستیل و شکلات.و شما خیلی غیر منتظره برای من و بابا و برفین خرید کردی از راه مدرسه که داشتی با مرمر جون برمیگشتی خونه رفتین بیرون و خرید کردین برای برفین شیشه نوتلای کوچولو که اندازه دو بند انگشت بود خریدی برای من گل سر برای بابا یه قلب پشمالوی قرمز.قربونت برم مادر از مهربونیت. چند روز پیش توی مدرسه بازارچه زده بودن از من پول گرفتی بری خرید کنی کلی ذوق داشتی وقتی برگشتی به من گفتی مامان چشماتو ببند چشمامو بستم بعد گفتی حالا باز کن وقتی باز کردم دیدم برای من شال بافت و گوشواره خریدی گفتم مامان...
4 اسفند 1401

بارانم

بارانم منو ببخش که امروز کمتر حواسم بهت بود .مامان جانم من به خاطر نی نی تو دلی استراحت مطلق شدم نتونستم بهت برسم زندگیم.امروز همش با تی وی و موبایل سرگرم بودی چقدر ناراحت شدم از اینکه امروز کمتر پیشت بودم وقتی میدیدم با خودتی دلم برا تنگ میشد صدات میزدم و بوست میکردم بعد دوباره میرفتی سمت تی وی.زندگیم ببخش منو بابت این دو روز.دو روزی که تو خونه کنارم بودی ولی انگار نبودی.بارانم بدون مامان دوستت داره عزیز دلم مامان عاشقته دختر مهربونم.دعا کن عزیزمهمه چیز خوب پیش بره.جان مادر باران مادر زندگیم سنک صبورم عاشقانه دوستت دارم.و تا عمری که دارم کنارتم نفسم.مبادا اب تو دلت تکون بخوره.مامان تا جون داره کنارته
13 ارديبهشت 1401

به استقبال سال 99

سلام زیبای من امروز دیگه به هر طریقی کارهامو برای شب عید تموم کردم. دیروز شیرینی عید درست کردم شیرینی نخودچی امروز کیک درست کردم و دیشب هم پسته هایی که قبلا داشتم بو دادم برای آجیل عید.به خاطر قرنطینه عید شیرینی و آجیل چیزهایی که توی خونه داشتم استفاده کردیم.امروز کلی بازی کردی و کلی ذوق عید داشتی همش میگفتی مامان نمیشه امروز عید باشه.لباسهای فردات هم آماده کردی و گفتی من میخوام لباس دامنی بپوشم.لاک هم امشب واست زدم که با لباس فردات ست بشه.بابا ساعت رو کوک کرده که بیدار بشیم.البته بابا زودتر خوابید من و شما تی وی دیدیم بازی کردیم و منم دوربین شارژ کردم واسه فردا.بعدش خسته شدی و رفتی خوابیدی.امروز دیوارهای اتاقت رو با شیشه پاک کن پاک کردی ...
1 فروردين 1399

ویروس کرونا و قرنطینه

سلام دخترکم این روزها داریم روزهای خونه نشینی و قرنطینگی رو سپری میکنیم.ویروسی که از چین اومد و همچنان درگیرش هستیم . ویروسی که چقدر کشته داده و نه تنها ایران کل دنیا رو داره درگیر میکنه و برای مقابله با این ویروس باید هیچ جا نرفت و خونه نشست. و دستهامون رو مرتب بشوریم و محیط رو ضدعفونی کنیم.مدارس و دانشگاه ها هم تعطیل شدن و معلوم نیستی این تعطیلی تا کی طول بکشه.هر سال عید این موقع ها کوچه خیابونها شلوغ بود بساط هفت سین به راه بود و کلی توی خیابونها خرید میکردیم باغ گل میرفتیم ولی امسال حتی ماهی عید نخردیم چون میگن مریضن. حتی سبزه هم نخریدم چون میگفتم معلوم نیست کسی که میفروشه کسی که کاشته مریض بوده یا نبوده. من حتی کیک و شکلات و نون ب...
27 اسفند 1398

..

سلام دخترکم. الان که این پست رو میزارم داری کارتون والیکازام میبینی و هر از گاهی میای توی اتاق پیش من و میری.من امروز کلاس زبان داشتم صبح زودتر بیدار شدم شیر قهوه خوردم که شارژ باشم .ویس ریکوردم رو گذاشتم توی شارژ که شارژ بشه.شربت سرماخوردگی شما رو هم دادم بعد دوباره خوابیدی.شانس من تیچر پیام داد که امروز نمیتونه بیاد و حالش خوب نیست.امروز ناهارمون هم اماده بود دیروز درست کردم واسه امروز.چون کلاسم 11 تا دو و نیم بود.این ترم رو 24 واحد برداشتم و کلاس زبان هم گرفتم که فشرده بخونم و بتونم امتحان آیلتس بدم. عمه مژده اینا تاریخ 20 شهریور رفتن کانادا.ساعت 2 شب رفتیم فرودگاه ساعت 4 صبح از فرودگاه اومدیم سمت خونه تا رسیدیم شد ساعت 6 صبح.فردا ش...
23 شهريور 1398

تغییر ناگهانی

سلام دخترک قشنگم این روزها خیلی شیطون شدی یک دفعه عوض شدی.تقریبا نزدیک یک ماه هست عوض شدی.کلاسهای باله فرستادمت فرانسه انگلیسی مهدکودک که سرت شلوغ باشه و سرگرم باشی.وقتی یه چیزی میخوای بهش نرسی داد میزنی.اصلا دیگه به حرفهام گوش نمیدی همه اینها در عرض یک ماه اتفاق افتاد.از مدیر مهدتون بهاره جون پرسیدم گفت نگران نباش گذراست و جز مراحل رشد بچه هاست ولی من بازم قانع نشدم از یک روانشناس هم پرسیدم و گفت گذراست و یک ماه دیگه این نیست گفت چون شخصیتت داره شکل میگیره واسه همین یهو عوض شدی.دیشب اتاق خودت نخوابیدی هر چی صحبت کردم باهات نخوابیدی گفتی من دوست دارم خانوادگی بخوابیم منم گفتم باران اگر بری تنبیه میشی فردا نمیبرمت مهد گفتی اشکال نداره واسه...
26 فروردين 1398

مهد کودک

امروز ۱۵ اردیبهشت ۹۷ امروز صبح زود ساعت هفت و ربع از خواب بیدار شدی و گفتی مامان مهد دیرم نشه حواست به ساعت هست.ذوق داشتی برای رفتن لباسهاتو با ذوق پوشیدی و صبحانه خوردی و با هم رفتیم واست لقمه و موز و کیک برداشته بودم.وقتی رفتیم نگذاشتن من بمونم.اومدم خونه وقتی دیدم نیستی گریم گرفت.زنگ زدم به خانوم غلامی با گریه.خانوم غلامی میگفت چقدر لوسی بچه بزرگ میشه همینه.دخترم دلم واست تنگ شده.با اینکه مهدت سر کوچه ست.ولی تا حالا اینقدر ازت دور نبودم.نازنین مامان دوست دارم مراقب خودت باش.الان دارم درس میخونم ذهنمو جمع و جور کردم که بتونم درس بخونم.دعا میکنم موفق باشی تو همه زمینه ها عزیز دل مادر.میسپرمت دست خدا
15 ارديبهشت 1397

کیک و تولد و شمع

امروز صبح که از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم ببرمت مهد پیش خاله نفیسه.خیلی سریع خواستم زودتر صبحانه ت رو بدم که دیر نشه صبحانه درخواست شیر و کیک داده بوده منتها شیر نداشتیم خواستم واست شیر با بیسکوییت بیارم.کلی اشک ریختی که نه من الا و بلا باید کیک بخورم خلاصه با کلی حرف راضی شدی که نون سوخاری با کره و عسل بخوری.وقتی خوردی رفتیم مهد بعد از مهد گفتی نریم خونه.با هم رفتیم قنادی کیک خریدیم تو راه برگشت گفتی شمع میخوام که گفتم بیا بریم خونه شمع تو خونه هست.یهو مرمر جون رو دیدیم که با ماشین بود از من خواستی بری پیش مرمرجون رفتی سوار ماشین شدی یه چند دقیقه ای پیش مرمرجون بودی و بعد خواستم بغلت کنم بیارمت پایین گریه کردی و دوباره با صحبت و وعده کیک و ...
11 شهريور 1396

تجربه خانه اسباب بازی

سلام دختر خوشکلم امروز اولین روزی بود که مهد رو تجربه کردی.خیلی دوست داشتی و بهت کلی خوش گذشت.البته 3 روز پیش قصد داشتم ببرمت که تهران به علت آلودگی هوا تمام مهدکودک ها و مدارس ابتدایی تعطیل بود امروز صبح که از خواب بیدار شدم میخواستم سریع آماده بشیم و ببرمت مهد.من بیشتر از تو ذوق داشتم.من صبحونه نون تست خوردم با کره مربا ولی شما اصل هیچی نخوردی.من بعد از صبحانه لباسهات رو عوض کردم و خودم هم اماده شدمو با هم رفتیم مهد.من شما رو برای خانه اسباب بازی ثبت نام کردم چوم هنوز سنت برای مهد کودک کوچیک بود و مورد دیگه اینکه شما تا حالا ازمن دور نبودی و به من وابسته ای .اونجا با اسباب بازیها بازی کردی البته تنها بودی چوم بچه ها سر کلاس بودن. ...
22 دی 1395