فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

سارا و کوچولوش

بدون عنوان

سلام باران عزیزم شبت بخیر دختر خوش خنده ی من. وقتی باهات حرف میزنم خیلی دوست داری شروع میکنی به صحبت کردن و میخندی منم که دلم غش میره.دلم نمیاد نگاهم رو از نگاهت بگیرم که برم به کارام برسم. امروز کلی باهم بازی کردیم.تو واسه مامان ناز میکردی و میخندیدی منم دلم غش میرفت. خیلی خوشحالم که واسه هر دو طرف یعنی هم از طرف بابایی هم مامانی عزیز شدی.نمیدونی واست چیکار میکنن.خدا رو شکر. دیشب با بابا رفتیم شهروند اونجا هر کسی از کنارمون رد میشد نگات میکردن و ذوق میکردن .یه دختر پسری رد شدن دختره به پسره گفت این دختره رو نگاه کن چه نازه.بعد نگاه من کردن و لبخند رد و بدل کردیم. امروز بابا که از سر کار اومده بود خونه قطره شیر افزا واسه من و قطر...
4 بهمن 1393

بالاخره پی پی کردی :)

سلام عزیزم امروز صبح که از خواب بیدار شدم وقتی نگات کردم همش قربون صدقت میرفتم.خیلی ناز خوابیده بودی و من فقط نگات میکردمو لذت میبردم. گفته بودم که پی پی نمیکنی.اما بالاخره درست شدی و من خیلی خوشحال شدم.احساس کردم واسه تغذیه خودم بود. چون توی4 روز اخیر فقط مایعات خوردم.آبمیوه.شیر.آویشن با عسل.چایی همه اینها رو هر روز میخوردم و بعدش انگار به شما ساخت و شما پی پی کردی.خب خدا رو شکر. دو شب پیش رفتم کاموا خریدم که بافتنی کنم.آخه زمانی که روی پام خوابیدی یا توی بغلم خوابیدی حوصلم سر میرفت.گفتم بیام کاموا بگیرم بافتنی کنم.دارم واسه تختخوابمون رانر و کوسن میبافم. راستی امروز تولد مامان مریم(مامان بابا جون) هست.بیا با همدیگه به مامان ...
1 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام دخترم الان که میخوام این پست رو بزارم داری بغل مامان شیر میخوری.باباجون هم نیست رفته عروسی دوستش محمد صفری.من و شما فقط خونه ایم. دیشب من و بابا خیلی خوشحال شدیم چون بالاخره شما پی پی کردی.چند وقتی بود که پی پی نمیکردی و من و بابا خیلی نگران بودیم.همه میگفتن طبیعیه اما من نگران بودم و هر بار که عوضت میکردم منتظر بودم ببینم پی پی میکنی یا نه تا 4 روز پیش من و بابا کمکمت میکردیم. بعدش گفتن طبیعیه بزار خودش پی پی کنه کمکش  نکنین تا اینکه دیشب ساعت های 12 شب که خواستم پوشکتو عوض کنم یک عالمه پی پی کردی سه دفعه پشت سر هم.خب من و بابا خوشحال شدیم و از نگرانی در اومدیم. قبلش هر کاری میکردم خاکشیر .آبجوش نبات تنهایی .آبجوش نبات...
26 دی 1393

ما برگشتیم

سلاااااااام اول سلام به دوستای وبلاگیمون.بابت تاخیر ببخشید دوستان.مرسی که به یادمون بودین و به ما سر میزدین دوستون داریم هوارتااااااا دوم سلام به دخترم.خوبی مامان.بالاخره برگشتیم تهران.الان هم داری بغل مامان شیر میخوری و وول میخوری منم همراه با شیر دادن تو صبحانه میخورم. این روزا حسابی سرم شلوغه .بعضی از روزها ارومی بعضی از روزها هم نا ارومی و همش باید کنارت باشم بغلت کنم.دیروز از صبح که بیدار شدی تا شب فقط کنار شما بودم اصلا نتونستم به کارای خونه برسم. روزها میخوابی و شبها خواب خرگوشی میری.شبها روی تخت خودمون بین من و باباجون میخوابی. واکسن دو ماهگیتو همرا با عزیزجون و آقاجون رفتیم زدیم.خیلی گریه کردی و نزدیکهای غروب تب کردی ...
21 دی 1393

مرسی از همه

سلام به همه دوستای وبلاگیمون.   مرسی از تبریک وپیامهای پر از مهرتون دوستای عزیز.حقیقتش من تهران نیستم و اومدم پیش مامان اینا.و به اینترنت دسترسی ندارم.مرسی که به یادمون بودین.خیلی خوشحالمون کردین.برگشتیم تهران بهتون سر میزنیم دوستای گلم.
23 آذر 1393