فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

سارا و کوچولوش

عید غدیر

عید غدیر رو به همه نی نی ها و مامان باباها تبریک میگیم.(مامان سارا و فندق کوچولو)   خورشيد چراغکي ز رخسار عليست / مه نقطه کوچکي ز پرگار عليست هرکس که فرستد به محمد صلوات / همسايه ديوار به ديوار عليست عيد غدير مبارک ...
20 مهر 1393

دعا برای باردار شدن

این دعا رو برای دوستای عزیزم که منتظر نی نی هستن میزارم ایشالله که یه روزی هم اونا نی نیشون رو بغل کنن ازامام جعفر صادق(ع) منقول است : هر صبح و شب 70 مرتبه(سبحان الله) سپس 10 مرتبه (استغفرالله ربی و توب الیه) سپس 9 مرتبه (سبحان الله) و بعد 1 مرتبه ( استغفرالله ربی و اتوب الیه) بگوید.راوی می گوید جمع کثیری به این عمل مداومت نمودند و صاحب فرزند شدند. امام باقر فرمودند سه روز بعد از نماز های واجب ، بعد از نماز عشاء و صبح 70 بار (سبحان الله) و 70 با (استغفرالله) بگو و سپس آیه ( 10-12 سوره نوح) را بخوان. سپس در شب سوم نزدیکی کن.خداوند فرزند سالمی به تو عنایت می کند.  
19 مهر 1393

بدون عنوان

فندقی مامان سلام پرنسس بابایی خوبی؟ نمیدونی بابا چقدر ذوق داره همش داره دعا میکنه که خدایا بچم سالم به دنیا بیاد.واسه سلامتیت نذر امام زاده صالح کرده. دیروز من و باباجون وعزیز جون و آقا جون رفتیم بیرون. اول رفتیم مغازه دوست بابا جون واسه خرید لباس و این چیزا هممون خرید کردیم.بعد از اون رفتیم دلاوران واسه شما پشه بند خیلی خیلی خوشمل خریدم (مبارکت باشه گل کوچولو)و بعد رفتیم به طرف حرف شاه عبدالعظیم که عزیز جون و آقا جون میخواستن برن. یک ساعت اونجا بودیم.همه به من نگاه میکردن. یه خانومی اومد پیشم گفت خانوم تو رو خدا واسم دعا کنین شما بارداری دعات میگیره.گفتم چشم حتما یه خانوم دیگه هم به من التماس دعا گفت و بعد گل مریم بهم داد و گ...
18 مهر 1393

پایان 32 هفتگی

سلام عزیزم خوبی فندق مامان امروز شما 32 هفتتون تموم شد.خدا رو شکر. مباااااااارکمون باشه. دیشب که باباجون از سر کار اومد باباجون دست گذاشته بود روی شکم مامان و با حرفهای باباجون تکون میخوردی. میگفت باران بابا تکون میخوردی میگفت جیگر بابا تکون میخوردی و من و بابا کلیییییییییی ذوق میکردیم.دیشب داشتیم فیلم افسون گل سرخ میدیدیم که یکی از دیالوگاش این بود که شهرام عبدلی گفت دختر چشم و چراغ پدره باباجون ذوق کرد و به من نگاه کرد و هر دو به هم لبخند زدیم. الان باباجون و آقاجون رفتن بیرون آقا جون میخواد برگرده رفتن دنبال بلیط.احتمالا فردا از پیشمون برن. و باز من میمونم و تو. البته واسه به دنیا اومدن شما برمیگردن.فردا وارد 33 هفتگی میشیم. د...
17 مهر 1393

بدون عنوان

سلام فندق کوچولوی مامان صبح قشنگ پاییزیت بخیر. این روزا سرم حسابی شلوغه. گفته بودم عزیز جون و آقا جون دارن میان. الان 5 روزه که خونمون هستن. این روزا کمتر استراحت میکردم.دوست نداشتم عزیز جون و آقا جون که هستن همش تو استراحت باشم. شبی که عزیز اینا اومدن فرداش رفتیم بازار موبایل بابا جون که موبایل و تبلت قیمت میکرد و آقا جون هم میخواست موبایل بخره و واسه آقا جون هم دنبال گوشی بودیم. بابا محسن واسه شما تبلت خریدمارک lenovo(مبارکت باشه گلم) منم دارم برنامه هایی که به دردت شما میخوره واست روش نصب میکنم مثل زبان،الفبا،و چیزای دیگه که پیدا کنم. واسه آقا جون هم گوشی گرفتیم.این هم عکس تبلتت عزیزم    و بعدش اومدیم خونه ...
14 مهر 1393

چوپان کوچک

  چوپان کوچک! نی بزن تا غصه‌هایت کم شود   آواز غمگینی بخوان تا آسمان بی‌غم شود   چوپان کوچک! نی بزن شعری بخوان، شعری بخوان   تا دشت و کوه و باغ هم زیبا شوند و مهربان   غمهای خود را یک به یک در نی بریز، آهنگ کن   با نغمهء آهنگها دنیای خود را رنگ کن   ...
10 مهر 1393

بدون عنوان

سلام عزیزم خوبی گلم؟شبت بخیر گلکم امشب عزیز جون و اقا جون میام پیشمون.امشب پرواز دارن البته پروازشون ساعت 10 بود اما تاخیر داشت و افتاد واسه 11 شب. امشب هی تکون میخوردی و من هم درد داشتم و بعضی وقتها جیغ میزدم. تکونهات عوض شده گلمو نمیدونم چرا. اما خب با اینکه درد دارم اما شیرینه. دکتر بهم گفت عادیه و چون پاهات پایینه و لگد میزنی دردم واسه اینه. اشکالی نداره عزیزم راضیم و خوشحال.تو خوب باشی و سالم منم خوبم و خوشحال. باباجون بیرون توی سالن داره شام میخوره و من توی اتاق خواب روی تختمون نشستم و نتم. ساعت 10:30 لگد بزن بگو مامانی موقع قرصات هستاااااااااااا. راستی امروز صبح آمپول آخری رو هم زدم رفتم خونه عمه جون اینا زدم.تا 12 ا...
9 مهر 1393

بدون عنوان

فندق جونم سلام. صبحت قشنگ پاییزیت بخیر عزیزم اول همه بگم که امروز 7 ماهت تموم شد عزییییییییییییزم هورااااااا دوم خودمو وزن کردم که 2 کیلو وزن کم کردم. دیروز باباجون داروهامون رو گرفت آمپول هم داشتم که کسی جز عمه مژده نبود که بزنه. اول زنگ زدم خونه عمه مژده اینا که خونه نبود. که بعدش زنگ زدم خونه مامان جون اینا که عمه اونجا و خودش گوشی رو برداشت. من:الو سلام .خوبین؟شما اونجایین خونه نبودین؟ عمه: سلام آره. من: راستش من وقتی از دکتر برگشتم از دکتر پرسیدم که کی باید آمپول بزنم و گفت با فاصله 12 الی 24 ساعت بزنم. عمه: آخ آخ راست میگی داروهات من: میخواستم بگم واستون زحمتی نیست آمپولمو بزنین. عمه: نه پاشو بیا اینجا ک...
9 مهر 1393

خیلی خوشحالم

دخمر مامان سلام امروز خیلی مامان رو ترسوندی جوری زنگ زدم به دکتر و مجبور شدم برم دکتر. داستان از این قراره: مامانی تقریبا 3 الی 4 روز هست صبح ها بعد از صبحانه شکمش شل میشه اما فقط واسه صبح هاست.روی مثانه یه چیزی سنگینی میکنه احساس میکردم دستشویی دارم ولی دستشویی نداشتم. و 3دفعه پیش اومد که وقتی تکون میخوری درد خیلی بد زیر شکمم احساس میکردم انگاری که داری به دنیا میای. امروز هم شدم.میترسیدم به دکتر زنگ بزنم میگفتم اگر زنگ بزنم شاید بستری کنه منو یا شاید استراحتمو بیشتر کنه. ولی نگرانت شدم زنگ زدم به دکتر و وقتی گفتم گفت قرص هیوسین بخورم. به عمه مژده زنگ زدم که خونه مامان مریم اینا بود که اگر قرص دارن واسه بیاره.عمه که خودش م...
7 مهر 1393