فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

سارا و کوچولوش

بدون عنوان

1393/8/24 14:54
نویسنده : مامان سارا
277 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسک مامان

این روزها واسه من و تو خیلی سخت گذشت.

واسه تو که همش بیمارستان و دکتر بودی و واسه من که خونریزی و درد بخیه و نگرانی های تو رو داشتم.

بعضی شبها خوب میخوابی و بعضی شبها بیقراری میکنی و همش باید بهت شیر بدم .وقتی بهت شیر میدم یک ساعت نمیکشه که دوباره گریه میکنی.

دیروز اولین حمومت رو رفتی .مامان مریم بردت حمام و عزیز هم لباسهاتو آماده کرد و وقتی از حموم اومدی بیرون عزیز قنداقت کرد و تو خیلی راحت و آروم خوابیدی.

دخترم عزیز خیلی زحمتت رو داره میکشه.خیلی کمک میکنه. من سر در گم و کلافه موندم که عزیز که بره من باید چیکار کنم.

خیلی سخته.بیخود نیست میگن بهشت زیر پای مادره.

دیشب خیلی گریه کردم.بابا محسن میگفت باید قوی باشی. گفتم همراه عزیز اینا برم یه ذره که از آب و گل در اومدی برگردم تهران.باباجون هم قبول کرد.

از لحاظ روحی و جسمی خستم.احتیاج به آرامش دارم.

واسه همین میخوام با عزیزم اینا برم.امروز زنگ زدم به بابایی گفتم واسمون بلیط بگیره واسه پنجشنبه یا جمعه.

جفتمون استراحت میکنیم و بعدش برمیگردیم.

دیشب من همش بیدار بودم تا چشمام گرم میشد بیدار میشدی تا 7:30 دقیقه صبح بیدار بودم.شده بودم مثل گربه کله گیج.

اومدم شیر دوشیدم دادم به عزیز که بهت بده و منم بخوابم .خوابیدم تا 12 ظهر.

اما وقتی بیدار شدم انگار که اصلا شیشه نخوردی و میزدی کنار حتی سر شیشه رو سوراخش بازتر کردیم باز هم نخوردی.

من هم بعد صبحانه خودم بهت شیر دادم و تا الان هم که خوابیدی و بیدار نشدی.

روزها خوب میخوابیاااااا اما شب ها نه.

باباجون خیلی عاشقته نمیدونی واست چیکار میکنه. هم باهات بازی میکنه هم هر از گاهی کمک  من میده بغلت میکنه تا آروم بشی.

باباجون صدات میزنه فندق بابا.من صدات میزنم عروسک مامان.

بعضی وقتها میرم بالای تختت و نگات میکنم و کلی قربون صدقت میرم.

خیلی شیرینی و نازی عروسکم.  راستی کادوهاتم یادم باشه ازشون عکس بگیرم و بزارم توی وبلاگت.

من الان از موقعیت استفاده کنم و برم بخوابم.

 

 

پسندها (4)

نظرات (5)

فاطمه ع
24 آبان 93 15:05
سلام سارا جان قدم نورسیده مبارک بالاخره باران جون اومد جمعتون همیشه شاد باشه بچه همینه دیگه گلم یعنی بچه اول خیلی سخته
مامانِ نی نی
25 آبان 93 12:52
چه حس قشنگیه مادر شدن. همه ی بچه ها اوایل که بدنیا میان خوابشون نامنظمه. کم کم درست می شه. همه ی بی خوابی ها می ارزه به داشتن یه عرسک فندقی.
خاطره
26 آبان 93 1:39
سلام عزیزم. ببخش دیر به وبلاگت اومدم حالم خوش نبود . خدا رو شکر کوچولوی عزیزت به دنیا اومد. هزار زهار مرتبه شکر صمیمانه ترین تبریکاتمو بپذیر عزیز دلم . بهشت رسما زیر پاته .. می بوسمت و التماس دعای خیر دارم عزیزم
مامان سارا
پاسخ
مرسی گلم ایشالله نی نی تو هم صحیح و سالم به دنیا بیاد عزیزم
نگین
27 آبان 93 11:40
سلام عزیزم بهت تبریک میگم خدا را شکر دختر نازت به سلامتی اومده تو بغلت....بچه داری همینه دیگه.ایشالا کم کم برنامه خوابش هم منظم میشه و تو هم به استراحتت میرسی.
روناک
3 آذر 93 23:29
سلام سارا جان تولد باران عزيز مبارک چند دفعه اين پيامو نوشتم ولى نميدونم چرا موفق نميشم بفرستم حدود يک سال و نيمه ميام به وبت سر ميزنم تا حالا چيزى ننوشته بودم ولى امروز حسم خواست يه چيزى بگم ما تقريبا با هم بارداربوديم خيلى وقته خبرى ازت نداشتم امروز بعد از مدتها اومدم خواستم ببينم نى نيت به دنيا اومده و متوجه شدم که... دختر منم تو يک شب بارونى تو 24 مهر به دنيا اومد اسمشم گذاشتم باران خيلى ذوق کردم وقتى فهميدم دختر تو هم بارانه