فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه سن داره

سارا و کوچولوش

تولد ژوبین

امروز 9 شهریور 96 دختر قشنگم امشب تولد ژوبین عمه جون بود از دیشب گیر داده بودی که کادوی تولد ژوبین رو بازش کنی بابا واست شهر پارچه ای خرید که امشب بهت بده.هر سال که تولد ژوبین هست من و بابا واسه شما هم کادو میخریم.مرمر جون هم میخره.زهرا و آرش هم میخریدن که امشب نگرفته بودن.ولی خب اشکالی نداره نفسم.آخه تولد ژوبین بود.مامان مریم یا همون مرمرجون واست تخته سیاه پایه دار خرید.یک طرفش تخته سیاست یک طرفش وایت برد.تم تولد ژوبین مک کوئین بود.و گیفت تولدش هم ماشین های شخصیت های کارتونی بود.موقع بریدن کیک و فوت کردن شمع کلا همش کنار ژوبین بودی و دست میزدی کلی خوشحال بودی.کلا تولد و کیک تولد و فوت کردن شمع تولد رو دوست داری.شام تولد هم فقط لازانیا خو...
10 شهريور 1396

بدون عنوان

سلام دخترم امروز تصمیم گرفتم که عکسهات رو بزارم گرچه با تاخیره ببخشید عزیزم.اینقدر درگیر درس و خونه زندگی هستم که وقت نکردم خب بریم سراغ عکسها این عکسها واسه عید 96 بودن که شمال بودیم     این عکسها واسه مهر 95 بود که رفته بودیم گرجستان       ...
6 شهريور 1396

تجربه خانه اسباب بازی

سلام دختر خوشکلم امروز اولین روزی بود که مهد رو تجربه کردی.خیلی دوست داشتی و بهت کلی خوش گذشت.البته 3 روز پیش قصد داشتم ببرمت که تهران به علت آلودگی هوا تمام مهدکودک ها و مدارس ابتدایی تعطیل بود امروز صبح که از خواب بیدار شدم میخواستم سریع آماده بشیم و ببرمت مهد.من بیشتر از تو ذوق داشتم.من صبحونه نون تست خوردم با کره مربا ولی شما اصل هیچی نخوردی.من بعد از صبحانه لباسهات رو عوض کردم و خودم هم اماده شدمو با هم رفتیم مهد.من شما رو برای خانه اسباب بازی ثبت نام کردم چوم هنوز سنت برای مهد کودک کوچیک بود و مورد دیگه اینکه شما تا حالا ازمن دور نبودی و به من وابسته ای .اونجا با اسباب بازیها بازی کردی البته تنها بودی چوم بچه ها سر کلاس بودن. ...
22 دی 1395

لغات جدید

نیمو : لیمو اوتی :اوکی بلشید : ببخشید ترا : چرا ددست شد : درست شد حلاب شد : خراب شد هنوس : هنوز                  یه لسه : یک لحظه نداشی : نقاشی            تفیث  : کثیف نغاه : نگاه                     دبالا : دمپایی تلم : کرم                    دولاب : جوراب بدن : بزن                    دبا : دعوا یتی :یکی                   خسته ست : یعنی خس...
19 دی 1395

لغت نامه2

16 مهر 95 تاتار:عدد 4 منی:مهدی هشت :عدد8 بلوشی : بشوری   تلشی : ترشی تالسه :کالسکه دلسه: دلستر آداسم : آدامس خلوش : خرگوش تبش : کفش عمی :عمه
15 دی 1395

خرید سرسره

سلام عزیزم امروز دیدم بعد از سه روز به خاطر سرما از خونه بیرون نرفتی به خاطر همین دیدم هوا بارونی و عالی بود به بابا زنگ زدم که از سر کار میاد نزدیک خونه شد زنگ بزنه اماده بشیم و بریم خیابون گردی نزدیک غروب که شد دیدم بابا زنگ زد که من تا یک ربع دیگه میرسم منم زود شما رو اماده کردم موهاتو بستم و لباس گرم تنت کردم و بعدش خودم اماده شدم و منتظر بابا شدیم بابا زنگ زد و گفت بیاین بیرون من دم در  هستم. هواخیلی خوب بود بارونی و سرد از اون هواهایی که من دوست دارم.شما هم نشستی روی صندلیت و خیلی خانوم بیرون رو تماشا کردی طبق معمول.بابا یک جا ایستاد برای عابر بانک کار داشت شما هم میخواستی همراه بابا پیاده بشی که بابا بغلت کرد و بابا رفتی کا...
5 دی 1395