فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

سارا و کوچولوش

بدون عنوان

1394/3/31 16:24
نویسنده : مامان سارا
205 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم خانومم سلام

خوبی عزیزم.

من و شما جمعه اومدیم پیش عزیز اینا.

نمیدونی توی هواپیما چقدر عزیز بودی و من به خاطر تو چقدر ارج و قرب داشتم.

کنارمون 4 تا خانوم چینی بودن  که عاشقت شده بودن تنها حرفی که بلد بودن سلام بود هی باهات حرف میزد میگفت سلام تو هم واسشون قر و غمزه میومدی.مهماندارای هواپیما هم همش قربون صدقت میرفتن و بهت لبخند میزدن و باهات رابطه برقرار میکردن.

بغل هیچکس غریبی نمیکنی.وقتی رسیدیم یه آقایی که از اول پرواز چشمش بهت بود وقتی خواستیم پیاده بشیم گفت بزارید کمکتون کنم گفتم نه مرسی گفت میخواین بچه رو بدید من گفتم نه ممنون راحتم.آقاهه کلی باهات حرف میزد و تو هم واسش میخندیدی از اول پرواز تا آخرش.

رفتنی هم که توی اتوبوس بودیم و خواستیم بریم طرف هواپیما یه آقایی وقتی من بیرون رو نگاه میکرد واسه تو ادا در می آورد و تو هم میخندیدی واسش همین که من نگاه آقاهه میکردم سرشو مینداخت پایین منم تو دلم بهش میخندیدم.

خلاصه وقتی رسیدیم آقا جون و عزیزجون و دختر خاله مری اومدن دنبالمون.بعد خاله مهسا اینا هم اومده بودن خونه عزیز اینا دیدنیمون اونجا عزیز شام کوفته ریزه درست کرده بود و روزه بود همه از دیدن شما ذوق زده شده بودن و کلی باهات بازی کردن و بعد همگی نشستیم شام خوردیم و بعد شام حرکت کردیم به سمت خونه خاله  مری اینا خاله مری هم نی نیش زود دنیا اومد و اسم نی نی آترین هست به معنی الهه آتش.

خاله بیمارستان بستری بود چون کلیه درد شده بود بعد زایمان.که الان یعنی امروز خدا رو شکر بهتره و الان خاله خونه ست.دیشب که خاله در رفت و آمد بیمارستان و دکتر و آزمایش بود من به آترینی شیر میدادم .هم به شما هم به آترینی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)