25 تیر
باران عزیزم
دخترک مهربونم خانوم من مچکرم ازت که کمک حالم بودی توی این سه روز خواهرت برفین دندون دراورد همش دوست داشت بغل بشه منم دست تنها بودم کلی کمکم کردی وقت نمیکردی به بازی خودت برسی.دلم سوختیهو دیدم توی اتاق خودت تنها نشستی و حرف نمیزنی گفتم مامان چی شده گفتی حوصله م سر رفته کسی نیست با من بازی کنه منم برفین رو دادم به بابا و با شما اومدم فروشگاه بازی و بعدش فیلم دیدن.بماند که موفق نشدم فیلمو کامل با تو ببینم .امروز حسابی خسته شدی دلبرکم.ماه منیر من بی نهایت دوستت دارم.ایام تابستون که مدرسه ها تعطیل شد خیلی کمک حالم بودی.روزهای زوج کلاس تکواندو میری و کمربند سبزت هم گرفتی و یک روز در هفته هم کلاس زبان داری .دختر مهربون و دلسوزی هستی.دلسوز من و خواهرت .خدا رو هزاار بار شکر میکنم که دارمت نفسم.امشب چون خسته بودی هر دومون تو اتاق خواب ما سه نفری با برفین روی تخت خوابیدیم .از من خواستی بیای پیشم بخوابی منم گفتم باشه.جگرگوشه م خوب بخوابی