فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

سارا و کوچولوش

نی نی عمه مژده

1393/3/25 11:15
نویسنده : مامان سارا
260 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی عزیزم سلام

دیشب من و بابا محسن با هم رفتیم بیرون قدم زدیم بعدش اومدیم خونه مامان مریم اینا دیدیم هیچ کس نیست مامان جون هم نبود. به بابا گفتم شاید رفتن خونه مژده اینا( عمه مژده) بابایی زنگ زنگ به پدر و اونجا بودن.

ما هم رفتیم اونجا عمه مژده چند روزی بود که افتاده بود روی خونریزی و درد زایمان داشت. وقتی رفتیم اونجا حالش خوب نبود و خوابیده بود.بعد فهمیدم که وضعش خیلی بده و هر لحظه امکان سقط بچه بود.

بابایی به من گفت بریم شاید بخواد استراحت کنه که من و بابا اومدیم خونه.

بعدش خوابیدیم من خوابم نبرده بود ساعت 1 شب بوددیدم تلفن خونه مامان جون زنگ خورد چراغها هنوز روشنه صدای باز شدن در خونه رو هم شنیدم و دیدم ماشین نیست حدس زدم که واسه عمه اتفاقی افتاده و اونها واسه اینکه من نفهمم به من خبری ندادن ولی من خودم شک کرده بودم.

صبح که از خواب بلند شدم داشتم میرفتم پایین صبحانه بخورم از پله ها داشتم میرفتم پایین صدای مامان جون رو شنیدم که داشت با یکی صحبت میکرد و میگفت سارا نفهمه.

به مامان جون سلام کردم و گفتم شما کی اومدین خونه گفت 11 شب. گفتم مژده خوبه چی شد بردینش بیمارستان؟گفت آره گفتم خب گفت هیچی دیگه باید ببینیم خدا چی میخواد.

معلوم بود چیزی رو از من پنهون میکنن.زنگ زدم به مامان مریم که اشغالش کرد به مامان جون گفتم چرا اینجوری میکنین خب درست بگین منم بفهمم که مامان مریم زنگ زد و گفت مژده بچش سقط شد و دو روز بودد که بچه مرده بود منم دیگه حرفی نزدم و فقط گریه کردم.

دوباره مامان مریم زنگ زد به گوشیم نتونستم جواب بدم بعد زنگ زد به مامان جون گفتم من نمیتونم الان صحبت کنم بگین مامان مریم هم اصرار داشت که حرف بزنه خلاصه گوشی رو گرفتم و مامان مریم دلداریم داد و تقریبا قانع شدم و آروم شدم.

حالا عمه مژده بیمارستان هست. و همه ناراحتن .

یعنی امروز که 25 خرداد هست نی نی عمه مژده سقط شد.که البته دو روز پیش نی نی تو شکم عمه مرده بود.

 

پسندها (1)

نظرات (0)