فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

سارا و کوچولوش

بدون عنوان

1393/4/15 12:42
نویسنده : مامان سارا
191 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

امروز که 15 تیر هست 18 هفته و 5 روز داری

کار بنایی خونه تموم شده و 3 روزی میشه که دیگه اومدیم خونه خودمون. خونمون خیلی عوض شده.اتاق خواب خودمون رو کردیم لیمویی و یاسی و اتاق نی نی گل رو کردیم یاسی.

بعد از رمضون عزیز جون (مامان مامانی) میاد تهران واسه خرید سیسمونی واسه نی نی گل.دلم خیلی واسه عزیز جون و آقا جون اینا تنگ شده.

به بابا محسن میگفتم هفته دیگه بریم شمال. دلم مسافرت میخواد. حالا نمیدونم بابایی برنامه ش اوکی بشه یا نه.

 به خاطر بارداریم من نمیتونم روزه بگیرم اما همراه روزه دارها مثل روزه دارها نزدیک اذان سفره افطار پهن میکنم بابایی آش میخره منم چایی دم میکنم همراه میوه و زولبیا بامیه و و شام مختصر همه چیز رو آماده میکنیم و میشنیم سر سفره مهمونی خدا.

خونه آقا جون اینا هر سال بعد از ظهرها اقا جون حیاط رو آب و جارو میکنه فرش میندازه پشتی میزاره عزیز جون هم بساط افطار رو آماده میکنه و افطار که میشد همه دور سفره افطار مینشستیم و دعا میکردیم و افطار میکردیم.

بعضی شبها هم خاله اینا میومدن افطار خونه عزیز اینا.

امسال هم مثل سالهای دیگه بود که من نیستم پیش عزیز و اقا جون. دلم تنگ شده و دوست داشتم که مثل سالهای دیگه منم اونجا باشم و همه دور هم باشیم.

حتی سحری هم عزیز زودتر آماده میشد غذا رو اماده میکرد بعد من و آقا جون رو بیدار میکرد که بیدار بشیم سحری بخوریم.من همیشه بعد از خوردن سحری دوست داشتم زود بخوابم اما عزیز نمیگذاشت و منو بیدار نگه میداشت که نمازم رو بخونم بعد بخوابم .میفگت حیف نیست تو که بیدار شدی خب صبر کن نمازت رو هم بخون بعد بخواب.

قربون عزیز جون (مامانم) برم.

خدا سایه همه پدر مادرها از جمله مامان بابای منو بالا سر بچه هاشون نگه داره

آمیــــــــــــــــــــــن


 

پسندها (4)

نظرات (0)