سرماخوردگی مامان
سلام دختر کوچولوی عزیزم
ببخشید عزیزم که به خاطر سرما خوردگی من اذیت میشی.
باباجون سرما خورده بود من هم از باباجون گرفتم.دیشب باباجون گفت:
بریم دور بزنیم تو خیابونا
من:وای محسن اصلا حالم خوب نیست .دارو که نمیتونم بخورم مجبورم شیر و تخم آب پز و این چیزا بخورم تا خوب بشم
باباجون:عزیزم پا شو بریم بیرون یه بادی بهت بخوره تو خونه آدم حالش گرفته میشه.پاشو عزیزم
یه ذره فکر کردم دیدم اگر نرم باباجون از دستم شاید ناراحت بشه بلند شدم یه آرایش ملایم از بی حوصلگی کردم و با بابایی رفتیم خیابون گردی .توی ماشین سردم شده بود ،دست چپم خوابش برد،،و یکبارش هم شما تکون خوردی منم یهو دردم گرفت.یه دفعه بلند گفتم آآآآآآخ
باباجون ترسید گفت :سارا خوبی
من:آره.بچه تکون خورد دردم گرفت
حالت تهوع هم داشتم .خلاصه واسه اینکه یادم بره با باباجون حرف میزدم تا یادم بره سرماخوردگیمو بعدش هم اومدیم خونه و بابا فشارمو گرفت 11 بود.
شب اینقدر سردم شده بود که با سوییشرت خوابیدم.طرفهای صبح ساعت فکر کنم 5 صبح بود دیدم بینیم کیپ شده و گلوم درد گرفته بود بیدار شدم رفتم توی آشپزخونه یواش یواش که بابا بیدار نشه.شلغم رو شستم و آمادش کردم که بخورم.تا گلوم جون بگیره.
گفتم شلغم یه جا خوندم که شلغم واسه مامانای باردار واسه نی نی هاشون خوبه.نی نی ها رو در برابر مریضی مقاوم میکنه،زودتر حرف میزنن،زودتر دندون در میارن و... که من یادم نمیاد.منم خب خوشحال شدم گفتم با یه تیر دو نشون میزنم هم شلغم خوردن واسه شما خوبه هم اینکه مامانی سرماخوردگیش خوب میشه.
الهی فدات بشم عزیزم.