خداحافظ شش ماهگی
دختر نازم باران جونم سلام
دیروز که هم روز چدیر بود هم روز معلم (یعنی 12اردیبهشت) شش ماهگی شما هم تموم شد.
واسه من خیلی زود گذشت.راست میگن که بچه سی سالش هم که بشه واسه پدر و مادر همون بچه کوچولو هست.الان واسه همون باران کوچولویی هستی که تاازه دنیا اومده
دیروز قرار بود ناهار بریم خونه خاله جون اینا(خاله باباجون) و تولد باباجون و عمو حامد(شوهر عمه جون ) رو توی یه روز بگیریم.من زودتر بلند شدم که سوپ شما رو آماده کنم ناهار شما رو بدم و بریم. بعد خواستم برم حمام به بابا سپردم که من میرم حمام حواست به غذاای باران باشه.
از حمام اومدم بیرون دیدم هیییییییچی دیگه سوپ دخترم ته دیگ شدبابا حواسش به شما بوده یادش رفت گاز رو خاموش کنه و سوپ مبدل شد به ته دیگ. و اینجوری میشه که اولین سوپ شما در تاریخ 12 اردیبهشت ته دیگ شد.
خب کاری نمیشد کرد دیدم گرسنه ای دیگه سریع یه فرنی درست کردم گفتم دوباره شب واست شام درست میکنم.
بعدش لباس خوشکلاتو تنت کردم و رفتیم خونه خاله اینا.
دیروز باید واکسنت رو میزدیم که تعطیل بود حالا فردا که دوشنبه هست باباجون دیرتر میره سرکار که بریم واکسنت رو بزنیم.واکسن شش ماهگی.
غروب که از مهمونی برگشتیم اولین کاری که کردم واسه شما سوپ درست کردم.بد نبود ولی خیلی خوب هم نخوردی.
دیشب هر کار کردیم توی اتاق خودت روی تخت بخوابی نخوابیدی طبق معمول روی تخت ما خوابیدی و تا الان که دارم وبلاگت رو آپ میکنم خوابی.
اااا الان بیدار شدی و واسه مامان میخندی و ناز میکنی.
خب دیگه شما بیدار شدی بریم که بهتون صبحانه بدم.
دوست دارم عزیزم