فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

سارا و کوچولوش

دویدم و دویدم

نی نی خوشگلم این شعر واسه زمان بچگی من بود.خیلی دوسش دارم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود   دویدم و دویدم سرکوهی رسیدم دوتا خاتون را دیدم یکیش به من آب داد یکیش به من نان داد نان را خودم خوردم آب را دادم به زمین زمین به من علف داد علف را دادم به بزی بزی به من پشگل داد پشگل را دادم به نانوا نانوا به من آتیش داد آتیش را دادم به زرگر زرگر به من قیچی داد قیچی را دادم به خیاط خیاط به من قبا داد قبا را دادم به ملّا ملّا به من کتاب داد کتاب را دادم به بابا بابام دوتا خرما داد یکی را خوردم تلخ بود یکی را خوردم شیرین بود رفتم بالا دوغ بود آمد...
4 خرداد 1393

خداوند

به مادرم گفتم :‌‌ “آخر این خدا کیست؟ که هم در خانه ی ما هست و هم نیست تو گفتی مهربان تر از خدا نیست دمی از بندگان خود جدا نیست چرا هرگز نمی آید به خوابم؟ چرا هرگز نمی گوید جوابم؟ نماز صبحگاهت را شنیدم تو را دیدم،خدایت را ندیدم.” به من آهسته مادر گفت:” فرزند! خدا را در دل خود جوی یک چند خدا در رنگ وبوی گل نهان است بهار و باغ و گل از او نشان است خدا در پاکی و نیکی است فرزند! بود در روشنایی ها خداوند.”
4 خرداد 1393

تست غربالگری

امروز 3 خرداد 93 نی نی گل مامان 12 هفته و 5 روز داره . و امروز اولین دوره تست غربالگری بود. اول رفتیم آزمایشگاه نیلو که آزمایش خون دادم . و بعد رفتیم مرکز سونوگرافی پارمیس برای سونوگرافی. میگفتن باید آب قند غلیظ بخورم که نی نی عکس العمل نشون بده و دست و پاشو باز کنه. الهی فدات بشم گنجشک مامان اولش توی سونو پشتت  رو دیدم بعد نیم رخ شدی بعدش انگشتت توی دهنت بود و اون یکی دستت رو میزدی به شکم مامان و بعدش انگشتت رو از دهنت در آوردی گذاشتی زیر چونت. وای که مامان فدات بشه .انقدر ذوق کردمممممممممممم که نگوووووووو. خیلی خوشحالم که هستی و خیلی خوشحالم که دارمت عشقم. راستی امروز دومین مجله نی نی پلاس رو هم خریدم. دیروز هم با بابا م...
3 خرداد 1393

شهر پریان

در دنیایی در اسمان در وسط رنگین کمان شهری به نام شهر پریا وجود داشت که همه ی پری ها در ان جا بال داشتند. بجز یکی. او زیبا ترین دختر این شهر بود. فقط او بود که در چشمانش رنگین کمان داشت. در ان زمان زنی وجود داشت که خیلی خود خواه بود. او می خواست با کنار هم گذاشتن این پری ها که هر کدام گردنبندی به رنگ رنگ های رنگین کمان داشتند یک رنگین کمان پریایی تشکیل دهد. در این صورت او ملکه ی شهر پریا می شد. به همین خاطر او هر روز یک پری را می دزدید. او همه ی رنگ های رنگین کمان را داشت بجز رنگ ابی. او به دستیارانش گفت که بروند و او را بیاورند وقتی دستیاران ان زن می خواستند او را بدزدند پری ای که بال نداشت در ان جا بود. پری ابی که می دانست الان ...
2 خرداد 1393

بدون عنوان

نی نی گل سلام صبحت بخیر ما خونه رو دست زدیم به بنایی و اتاق شما رو هم قراره درست کنیم. راستی شما هم 12 هفته تون تموم شد . من هم دارم آهنگ قدیمی ناهید رو گوش میکنم. امروز داشتم فکر میکردم چه کلاسهایی بفرستمت خودم اسب سواری رو دوست دارم. بابا محسن هم دوست داره بری کلاس شنا. کلاس شنا رو که حتما میفرستمت.زبان هم همینطور. دوست دارم واست سنگ تموم بزارم. چه نقشه ها که واست دارم واسه آینده ات. راستی میخوام برم کاموا هم بگیرم واست بافتنی های خوشمل ببافم. آخه نی نی پاییزی میشی شما. ...
2 خرداد 1393

عمه مژده

نی نی جونم سلام عزیزم صبحت بخیر دیروز عمه مژده بالاخره تونست صدای قلب نی نی توی شکمش رو بفهمه .من خیلی خوشحال شدم یک بار پشت تلفن گریه کردم که عمه جون هم گریه کرد و بعد که رفتم خونه مامان مریم اینا منتظر عمه اینا بودم بازم من و عمه توی بغل هم گریه کردیم. آخه عمه مژده سابق سونوگرافی رفته بود و نتونسته بود صدای قلب بچه رو گوش کنه خونریزی هم داشت ما هم فکر کردیم نی نی ای در کار نیست اما دیروز که عمه رفت صدای قلب نی نی شنیده شد. عزیز دلم اختلاف سنی تو و نی نی عمه میشه یک ماه. بابا محسن هم که از سر کار اومد خیلی خوشحال شد خیلی زیاد و بعدش هم به عمه زنگ زد. خدا رو شکر که خنده روی لب های عمه اومد و بقیه هم از نگرانی در اومدن. من ام...
28 ارديبهشت 1393

فندوق مامان

فندوق جون دیشب میدونی چقدر منو خوشحال کردی و ذوق زده شدم؟!!!! دیشب که خوابیده بودم یهویی دیدم یه چیزی تو دلم تکون خورد اولش فکر کردم شاید حسم اینجوریه بعدش دیدم بازم تکون خورد 3 دفعه 2 بار ضربه میزدی به شکم بعدش رفتی سمت چپ و بعدش اومدی وسط.حس خوبی داشتم. از ذوق و از خوشحالیم نمیخواستم بچرخم. دیشب اولین باری بود که تکون خوردنتو حس کردم. فدات بشم الهیییی گل مامان. شبها قبل از اینکه بخوابم  دست میزارم روی شکمم و واست قرآن میخونم. دیشب شب خوبی بود واسم.صبح که از خواب بیدار شدم به بابا محسن گفتم خوشحال شد و خندید. نی نی زودتر بیا عزیزم ...
25 ارديبهشت 1393