فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

سارا و کوچولوش

اعتراض های یک نی نی به بابا و مامانش

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! plz خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای  شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی ، که اختیارش رو دارم ! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید! خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی " بچه سوسک مرده " بدهد. آقای...
18 تير 1393

بانی خرگوشه و فیلم ترسناک

  وقتیکه صدای بسته شدن در پارکینگ به گوش رسید بانی خرگوشه گفت : همه چیز روبراه است  . بیائید به طبقه پایین برویم و تلویزیون را روشن کنیم . می توانیم یک نوار ویدیویی نگاه کنیم . بهترین دوست بانی خرگوشه که یک پنگوئن حوله ای کوچک آبی بود از او پرسید . خوب چه نوع فیلمی را می خواهید ببینید . بانی خرگوشه جواب داد یک چیز ترسناک ! ماگزی که یک سگ بزرگ و قهوه ای پارچه ای بود گفت : بانی تو می دانی که وقتی یک فیلم ترسناک ببینی چقدر خواهی ترسید . آیا تو مطئمنی که این فکر خوبی است ؟ اورو خرگوش سیاه و سفید اسباب بازی که به نظر واقعی می آمد گفت : آره، به خاطر می آری آن روزیکه فیلمی درباره نفرین های مادر دیدی ؟ تمام آ...
15 تير 1393

بدون عنوان

سلام عزیزم امروز که 15 تیر هست 18 هفته و 5 روز داری کار بنایی خونه تموم شده و 3 روزی میشه که دیگه اومدیم خونه خودمون. خونمون خیلی عوض شده.اتاق خواب خودمون رو کردیم لیمویی و یاسی و اتاق نی نی گل رو کردیم یاسی. بعد از رمضون عزیز جون (مامان مامانی) میاد تهران واسه خرید سیسمونی واسه نی نی گل.دلم خیلی واسه عزیز جون و آقا جون اینا تنگ شده. به بابا محسن میگفتم هفته دیگه بریم شمال. دلم مسافرت میخواد. حالا نمیدونم بابایی برنامه ش اوکی بشه یا نه.  به خاطر بارداریم من نمیتونم روزه بگیرم اما همراه روزه دارها مثل روزه دارها نزدیک اذان سفره افطار پهن میکنم بابایی آش میخره منم چایی دم میکنم همراه میوه و زولبیا بامیه و و شام مختصر همه چی...
15 تير 1393

بدون عنوان

چند روزی هست که بدنم خارش بدی گرفته. قرمز شده و نمیدونم واسه چی هست نوبت بعدی دکتر واسه 11 تیر بود. به خاله مری زنگ زدم گفت زودتر برم دکتر ممکنه حساسیت حاملگی باشه یا شاید هم سرخک.من هم دیروز زنگ زدم مطب دکتر واسه امروز ساعت 5 نوبت گرفتم. امروز هم از گالری ماهون زنگ زدن که تختت آماده هست به بابا محسن زنگ زدم و گفت بعد از دکتر میریم که چک کنیم و بعد تختت رو بفرستن. عمه مژده چند روز پیش که رفته بودیم شهروند واسه در اتاقت استیکر ژله ای خرید و من دیروز زدم به در اتاق خیلی ناز شد. دیشب خیلی خسته بودم خیلی زیاد میخواستیم خونه خودمون بخوابیم که پدر نگذاشت و گفت بوی رنگ میاد اونجا نخوابید. وقتی رفتیم اونجا من رفتم بالا از خستگی نمیتونستم...
9 تير 1393

یه گربه ملوسی داشتم

یه گربه‌ی ملوسی داشتم که اونُ خیلی دوست می‌داشتم گربه‌ی کوچکم قشنگ بود رنگش مثل پلنگ بود با پاهای کوتاهش می‌دوید هی می‌دوید تا صدایش می‌کردم زودی می‌شنید. نام گربه‌ام پلنگی بود چه قدر گربه‌ی قشنگی بود یه روزی گربه‌ی ناز نازی رفت به دنبال بازی هرچه صدایش کردم باز نیامد هوا که تاریک شد از رو دیوار آمد ...
9 تير 1393

دختر مامان

بالاخره نتیجه سونوگرافی معلوم شد دیروز من ساعت 6:15 بعد از ظهر نوبت دکتر داشتم .وقتی بابا محسن از سر کار اومد منم داشتم آماده میشدم و خداحافظی کردیم و و رفتیم سونوگرافی. تقریبا سونوگرافی شلوغ بود. قبل از سونوگرافی باید با مثانه پر میرفتم.من نیم ساعت قبل از حرکت شروع کردم به آب خوردن که وقتی رسیدیم اونجا آمادگیشو داشته باشم. نشستیم تا اینکه نوبتمون شد. دکتر سونوگرافی وقتی نسخه رو دید گفت که دو تا سونوگرافی هست یکی از روی شکم و یکی سونوگرافی واژینال. به دکتر گفتم میتونم جنسیت بچه رو هم ببینم گفت باید ببینیم بچه چه رویی نشون میده بعد گفتم ضربان قلبش رو میتونم گوش بدم گفت آره حتما. توی سونوی اول که از روی شکم بود چشمم به دهن دک...
27 خرداد 1393

نی نی عمه مژده

کوچولوی عزیزم سلام دیشب من و بابا محسن با هم رفتیم بیرون قدم زدیم بعدش اومدیم خونه مامان مریم اینا دیدیم هیچ کس نیست مامان جون هم نبود. به بابا گفتم شاید رفتن خونه مژده اینا( عمه مژده) بابایی زنگ زنگ به پدر و اونجا بودن. ما هم رفتیم اونجا عمه مژده چند روزی بود که افتاده بود روی خونریزی و درد زایمان داشت. وقتی رفتیم اونجا حالش خوب نبود و خوابیده بود.بعد فهمیدم که وضعش خیلی بده و هر لحظه امکان سقط بچه بود. بابایی به من گفت بریم شاید بخواد استراحت کنه که من و بابا اومدیم خونه. بعدش خوابیدیم من خوابم نبرده بود ساعت 1 شب بوددیدم تلفن خونه مامان جون زنگ خورد چراغها هنوز روشنه صدای باز شدن در خونه رو هم شنیدم و دیدم ماشین نیست حدس زدم ک...
25 خرداد 1393

سلام عزیز مامان صبح قشنگت بخیر

عزیزم این لالایی که واست میزارم واسه زمان بچگی من و بابا محسن هست  که شبها  وقتی میخوابم این لالایی رو میزارم واست .گوشیم رو میزارم کنار شکمم و واست لالایی میزارم گنجشک لالا سنجاب لالا آمد دوباره مهتاب لالا لالالالائی لالالالائی لالالالائی لالالالائی گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه لالالالائی لالالالائی لالالالائی لالالالائی جنگل لالالا برکه لالالا شب بر همه خوش تا صبح فردا لالالالائی لالالالائی لالالالائی لالالالائی ...
13 خرداد 1393