فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

سارا و کوچولوش

دختر مامان

بالاخره نتیجه سونوگرافی معلوم شد دیروز من ساعت 6:15 بعد از ظهر نوبت دکتر داشتم .وقتی بابا محسن از سر کار اومد منم داشتم آماده میشدم و خداحافظی کردیم و و رفتیم سونوگرافی. تقریبا سونوگرافی شلوغ بود. قبل از سونوگرافی باید با مثانه پر میرفتم.من نیم ساعت قبل از حرکت شروع کردم به آب خوردن که وقتی رسیدیم اونجا آمادگیشو داشته باشم. نشستیم تا اینکه نوبتمون شد. دکتر سونوگرافی وقتی نسخه رو دید گفت که دو تا سونوگرافی هست یکی از روی شکم و یکی سونوگرافی واژینال. به دکتر گفتم میتونم جنسیت بچه رو هم ببینم گفت باید ببینیم بچه چه رویی نشون میده بعد گفتم ضربان قلبش رو میتونم گوش بدم گفت آره حتما. توی سونوی اول که از روی شکم بود چشمم به دهن دک...
27 خرداد 1393

نی نی عمه مژده

کوچولوی عزیزم سلام دیشب من و بابا محسن با هم رفتیم بیرون قدم زدیم بعدش اومدیم خونه مامان مریم اینا دیدیم هیچ کس نیست مامان جون هم نبود. به بابا گفتم شاید رفتن خونه مژده اینا( عمه مژده) بابایی زنگ زنگ به پدر و اونجا بودن. ما هم رفتیم اونجا عمه مژده چند روزی بود که افتاده بود روی خونریزی و درد زایمان داشت. وقتی رفتیم اونجا حالش خوب نبود و خوابیده بود.بعد فهمیدم که وضعش خیلی بده و هر لحظه امکان سقط بچه بود. بابایی به من گفت بریم شاید بخواد استراحت کنه که من و بابا اومدیم خونه. بعدش خوابیدیم من خوابم نبرده بود ساعت 1 شب بوددیدم تلفن خونه مامان جون زنگ خورد چراغها هنوز روشنه صدای باز شدن در خونه رو هم شنیدم و دیدم ماشین نیست حدس زدم ک...
25 خرداد 1393

بدون عنوان

سلام نی نی گلم دو روزه شروع کردم به بافتنی بافتن واسه شما . اولی رو با کیسه خواب شروع کردم. 2 روز پیش رفتم کاموا قلاب و مجله قلاب بافی گرفتم وبافتن قلاب بافی رو شروع کردم. واسه کیسه خواب کاموای شیری رنگ انتخاب کردم. کاموای لیمویی رنگ هم گرفتم اما هنوز تصمیم نگرفتم که باهاش چی واست ببافم. عمه مژده هم مامان بزرگ اینا دارن واسه نی نیش بافت میبافن . چون هر دوی شما بچه پاییز میشین. 11 خرداد نوبت دکتر دارم میخوام بگم سونوگرافی بنویسه ببینم نی نی گلم دختره یا پسر. دوست دارم گلم ...
8 خرداد 1393

بدون عنوان

این روزا خیلی دلم گرفته .دلم واسه مامان بزرگ اینا تنگ شده.دوست دارم برم شیراز پیششون. اما منتظرم که بنایی خونه تموم بشه و تخت و کمدت هم برسه تا خیالم راحت بشه بعدش برم شیراز. امروز سی دی سونوگرافیتو دوباره توی کامپیوتر بابا محسن گذاشتم و دیدم همش قربون صدقت میرفتم. خیلی حس خوبی دارم.توی سی دی هم فیلم و هم عکس سونوگرافیت هست.نگهش میدارم که وقتی به دنیا اومدی و بزرگ شدی ببینیش خودت. خیلی دوست دارم عزیزم .به بابا محسن زنگ زدم گفتم که سی دی رو دیدم خیلی ذوق کرد .گفت منم شب میام میبینم. چقدر خوبه که تو رو دارم. دیشب بابا محسن میگفت کاش زود به دنیا بیاد.   ...
4 خرداد 1393

بدون عنوان

نی نی گل سلام صبحت بخیر ما خونه رو دست زدیم به بنایی و اتاق شما رو هم قراره درست کنیم. راستی شما هم 12 هفته تون تموم شد . من هم دارم آهنگ قدیمی ناهید رو گوش میکنم. امروز داشتم فکر میکردم چه کلاسهایی بفرستمت خودم اسب سواری رو دوست دارم. بابا محسن هم دوست داره بری کلاس شنا. کلاس شنا رو که حتما میفرستمت.زبان هم همینطور. دوست دارم واست سنگ تموم بزارم. چه نقشه ها که واست دارم واسه آینده ات. راستی میخوام برم کاموا هم بگیرم واست بافتنی های خوشمل ببافم. آخه نی نی پاییزی میشی شما. ...
2 خرداد 1393

عمه مژده

نی نی جونم سلام عزیزم صبحت بخیر دیروز عمه مژده بالاخره تونست صدای قلب نی نی توی شکمش رو بفهمه .من خیلی خوشحال شدم یک بار پشت تلفن گریه کردم که عمه جون هم گریه کرد و بعد که رفتم خونه مامان مریم اینا منتظر عمه اینا بودم بازم من و عمه توی بغل هم گریه کردیم. آخه عمه مژده سابق سونوگرافی رفته بود و نتونسته بود صدای قلب بچه رو گوش کنه خونریزی هم داشت ما هم فکر کردیم نی نی ای در کار نیست اما دیروز که عمه رفت صدای قلب نی نی شنیده شد. عزیز دلم اختلاف سنی تو و نی نی عمه میشه یک ماه. بابا محسن هم که از سر کار اومد خیلی خوشحال شد خیلی زیاد و بعدش هم به عمه زنگ زد. خدا رو شکر که خنده روی لب های عمه اومد و بقیه هم از نگرانی در اومدن. من ام...
28 ارديبهشت 1393

فندوق مامان

فندوق جون دیشب میدونی چقدر منو خوشحال کردی و ذوق زده شدم؟!!!! دیشب که خوابیده بودم یهویی دیدم یه چیزی تو دلم تکون خورد اولش فکر کردم شاید حسم اینجوریه بعدش دیدم بازم تکون خورد 3 دفعه 2 بار ضربه میزدی به شکم بعدش رفتی سمت چپ و بعدش اومدی وسط.حس خوبی داشتم. از ذوق و از خوشحالیم نمیخواستم بچرخم. دیشب اولین باری بود که تکون خوردنتو حس کردم. فدات بشم الهیییی گل مامان. شبها قبل از اینکه بخوابم  دست میزارم روی شکمم و واست قرآن میخونم. دیشب شب خوبی بود واسم.صبح که از خواب بیدار شدم به بابا محسن گفتم خوشحال شد و خندید. نی نی زودتر بیا عزیزم ...
25 ارديبهشت 1393