سرماخوردگی مامان
سلام دختر کوچولوی عزیزم ببخشید عزیزم که به خاطر سرما خوردگی من اذیت میشی. باباجون سرما خورده بود من هم از باباجون گرفتم.دیشب باباجون گفت: بریم دور بزنیم تو خیابونا من:وای محسن اصلا حالم خوب نیست .دارو که نمیتونم بخورم مجبورم شیر و تخم آب پز و این چیزا بخورم تا خوب بشم باباجون:عزیزم پا شو بریم بیرون یه بادی بهت بخوره تو خونه آدم حالش گرفته میشه.پاشو عزیزم یه ذره فکر کردم دیدم اگر نرم باباجون از دستم شاید ناراحت بشه بلند شدم یه آرایش ملایم از بی حوصلگی کردم و با بابایی رفتیم خیابون گردی .توی ماشین سردم شده بود ،دست چپم خوابش برد،،و یکبارش هم شما تکون خوردی منم یهو دردم گرفت.یه دفعه بلند گفتم آآآآآآخ باباجون ترسید گفت :سارا...